جدول جو
جدول جو

معنی صید نمودن - جستجوی لغت در جدول جو

صید نمودن
(خوا / خا نُ / نِ / نَ دَ)
شکار کردن. صید کردن. صیادی:
از همت بلند به دولت توان رسید
آری به فیل صید نمایند فیل را.
صائب.
رجوع به صید کردن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بُ بُ دَ)
خود را نشان دادن. خودنمایی کردن:
او را نمی توان دید از منتهای خوبی
ما خود نمی نماییم از غایت حقیری.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(هََ ذْوْ)
بآشکارا آوردن. ممیز ساختن:
نور حق را نیست ضدی در وجود
تا بضد او را توان پیدا نمود.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مَ گِ رِ تَ)
نشان دادن عیب. نمایاندن نقص و عیب، عیب کردن. ایراد گرفتن:
سوزنی گر نکشد سرمۀ بینش در چشم
نتوان عیب نمودن نفس عیسی را.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
آشکار کردن، ممیز ساختن مشخص کردن: نور حق را نیست ضدی در وجود تا بضد او توان پیدا نمود. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیغ نمودن
تصویر تیغ نمودن
((نِ دَ))
تهدید کردن
فرهنگ فارسی معین